ســـلفی!

?Life, Love, Laugh; Fee

ســـلفی!

?Life, Love, Laugh; Fee

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
تو این دو هفته اخیر همش احساس تنگی نفس و یه حالت سنگینی روی قفسه سینه ام داشتم
یکی دوبار هم آنچنان جدی نفسم گرفت که سرم گیج رفت و به تپش قلب افتادم...
با اینحال خیلی جدیش نگرفتم. گذاشتم پای اضافه وزن و چربی خون و این حرفا
دیشب تنها بودم و همون احساس رو داشتم
تا دیروقت مشغول وبگردی و وب خونی بودم که دیدم حالم داره بدتر میشه
طوریکه اگه سرم گیج بره و بیافتم تو خونه کسی نیست من رو ببره بیمارستان
خودم پاشدم لباس پوشیدم و رفتم نزدیکترین درمانگاه شبانه روزی کنار خونمون
بغیر از نگهبان و یه پرستار کشیک هیچکی دیگه تو اون بیمارستان نبود!
پرستار با یه حالت تعجبی ازم پرسید گفت چته؟ گفتم نفسم بالا نمیاد، سرم گیج میره، حالم خوب نیست...
گفت الآن اینجا هیچ دکتری نیست و هیچکدوم از دم و دستگاه های ما روشن نیستن! بهتره بری بیمارستان تخصصی قلب
بهم آدرس داد و منم یه دربست گرفتم رفتم بیمارستان
رفتم قسمت اورژانس
وارد که شدم دیدم وای چقدر آدم مریض...
و خیلی حالشون بد بود خیلی...
رفتم پیش پرستار تریاژ و اون گفت اول باید نوار قلب بگیری و من اصن نمیدونستم نوار قلب رو چجوری میگیرن!
وارد اتاق شدم
سه تا خانوم پرستار بودن که دوتاشون باهم میگفتن و میخندیدن و یکیشون هم مشغول گرفتن نوار قلب یه بیمار بود
کارش تموم شد و بهم گفت آقا دراز بکش روی تخت
جورابت رو بده پایین و لباست رو بده بالا!!
حرفش خیلی برام نامفهوم بود
یعنی چی جورابت رو بده پایین؟؟ گفتم درش بیارم؟ گفت نه فقط مچ پات مشخص باشه! گفتم OK
بعد گفتم کدوم لباسم رو بدم بالا و دقیقا چقدر؟ گفت کل لباسات رو بده بالا تا قفسه سینه ات مشخص باشه! گفتم OK
بعد یه سری جنگولک از خودش در اورد و شروع کرد به ریختن مایعی روی بدنم! فک کنم آب بود یا حالا هرچی
با اون جنگولکاش (گیره هاش) دوتا مچ پا، دوتا مچ دست و اطراف دوتا سینه ام رو گیره کاری کرد :| و گفت شل کن...
و ما هم شل کردیم و کارش تموم شد. پرسید اسمت چیه؟ مام گفتیم و تشکر کردیم و نوار به دست رفتیم پیش پرستار تریاژ
گفت آستینت رو بزن بالا! مام طبق معمول زدیم بالا و همزمان که داشت فشارم رو میگرفت یه سری سوال که چه عرض کنم انگار جواب ازم پرسید!
گفت خب فشار خون و دیابت و سابقه سیگار هم که داری!!!
اگه من حرفی نمیزدم انگار میخواست تیکش رو بزنه. گفتم حاجی دیابت و سیگار رو با اجازه تون تکذیب میکنم :|
یه برگه که توش این اطلاعات رو پر کرده بود داد دستم تا نوبتم بشه...
اومدم توی سالن نشستم کنار یه آقا و خانم پیری که خانومه فشارش خیلی بالا بود...
اصلا نمیتونست تحمل کنه و هی به شوهرش میگفت نوبت ما کی میشه... دکتر باید من رو ببینه
و اینجور که شوهرش میگفت به ضرب قرص و آمپول فشار، تاحالا تونسته بود تاب بیاره و اصلا هم نخوابیده بود مث من...
شوهرش گفته بود سرت رو بذار روی شونه ام ولی نخواب و اون بنده خدا هم اینکارو کرد که به دقیقه نکشید نفسش بند اومد
و شوهرش بلند پرستارو صدا کرد و همه صندلی هارو زدن کنار و پرستار اومد بالا سرش و با کف دستاش محکم قفسه سینه خانومه رو فشار داد و گفت ویلچرو بیارن و بردنش بخش ویژه...
منی که تاحالا تو عمرم این چیزهارو ندیده بودم! حال خوبم خوب تر شد...
یکمی جو سالن آروم تر شد که یکی یکی مریض ها میرفتن پیش دکتر تا نوبت من رسید
دکتر خیلی جوون بود
چندتا سوال ازم پرسید
سابقه بیماری قلبی داشتی یا نه؟
وقتی یه طبقه از پله ها بالا میری این اتفاق برات میافته یا نه؟
وقتی که راه میری بعدش این اتفاق برات میافته یا نه؟
تو این مدت اخیر به جایی سفر کردی یا نه؟!
اضطراب و استرس چی؟ داری یا نه؟
مام گفتیم سابقه نداشتیم اما اخیرا این اتفاق برامون خیلی میافته و کمی هم استرس داریم و سابقه چربی خون هم داشتیم.
گفت باید بعد از تعطیلات "اکو" بشی و دوباره بیای برای معاینه و تو این مدت هم باید از این قرص های ضد استرس بخوری :|
مام گفتیم یعنی بریم؟!
خودمونو لوس کردیم والا...
تو راه برگشت به خونه همچنان حالم بد بود و رفتم داروخونه قرص هارو گرفتم و با مسئول داروخونه راجب این موضوع صحبت کردم
گفت قرص هارو مصرف کن که ایشالا حالت بهتر میشه اگه دیدی تأثیری نداشت حتما برو فلان بیمارستان که مجهزتره...
مام گفتیم باشه و اومدیم خونه قرصهارو مصرف کردیم و دراز کشیدیم و خوابیدیم تا الآن!
الآنم نمیدونم این روح منه که داره براتون پست میذاره یا خودمم :|
و همچنان احساس تنگی نفس با ماست...
  • lll Fee